گنجی،علوم تجربی و مساله تحدی قرآن-۳

آقای گنجی، درمقاله قرآن محمدی ۱۹، پانزده مورد آورده است و با ارجاعات پی درپی به تفسیر مفسران ذیل آن آیات و تحلیلی که از جانب خود بر مجموع آنها بار گذاری کرده، پنداشته تحدی علمی قرآن را، شکست داده است. درحالی که عملکرد مفسران هر چند که صاحب مقامات شامخ و زحمات ارزشمندی باشند و بخصوص برداشت شخصی ایشان از تفاسیر، دلیل شکست تحدی نمی‌شود. 
اکنون آیات مورد استناد ایشان:
۱- ایشان آیات۱۰سوره صافات، ۸ و۹جن،۱۶و۱۷و۱۸حجر که بیانگر این مطلب است که گروهی از ملایک در آسمان با پرتاب کردن شهاب بسمت جنیان مانع از استراق سمع آنان می‌شوند را آورده وقایل شده امروزه بطلان این مسئله را علامه طباطبایی روشن و عیان دانسته است.
جناب گنجی همین جمله علامه را شکست تحدی تلقی کرده و از چنین نظری با خرسندی فراوان، اظهار تعجب می‌کند و می‌گوید:"این نکته عجیبی است از طباطبایی، او که در بحث تحدی می‌گفت قرآن در تمامی قلمروها، از کلیه دستاوردهای بشری برتر است، ضمن قبول برتری علم تجربی جدید، قرآن را به سود علم تاویل می‌کند".
در حالی که علامه در ادامه، موضوع را به همین ختم نکرده و احتمال این را هم می‌دهد که این مطلب شاید از باب امثال مضروبه خداوند باشد درجهت تقریب به ذهن و تفهیم مخاطب (و من به تفصیل آن را در مقاله «گنجی ومساله علوم تجربی» ۱ آورده ام.)

۲-مساله بعد، بحث مسطح بودن زمین است. ایشان به آیه ۱۹سوره نوح اشاره میکند: والله جعل لکم الارض بساطا . وخداوند زمین را زیر انداز شما کرد. 
ایشان که خود راعاجز یافته تا از ظاهر این آیه، حتی از ترجمه آن برای یافتن مطلبی متناقض با علم استفاده کند، رأی فخررازی دراین باره را دیدگاه قرآن معرفی کرده، چنین می‌نویسد:"امام فخر رازی در تفسیر این آیه شریفه تمام سعی خود را مصروف آن کرده تا با براهین عقلی اثبات کند زمین کروی نیست. علم تجربی جدید نشان داد که زمین مسطح نیست بلکه کروی است. به این ترتیب بین دیدگاه قرآن وعلم جدید تعارض ایجاد شد."
با کمی تامل در معنای آیه درمی یابیم، صحبت از گسترده شدن زمین چونان زیرانداز و فرشی بر زیرپای آدمیان توسط ذات باری است، که این عین مشاهدات روزمره ما انسانهاست، هر روز وهر شب و هرگاه که بر آن قدم می‌گذاریم وراه می‌پیماییم وطی طریق می‌کنیم، فراخی و گستردگی و مسطح بودن آن را درمی یابیم واین در حالی است که برکرویت این کره خاکی، چونان گویی عظیم در این کهکشان بیکران، علم داریم. آیا مشاهده روزمره گستردگی زمین متناقض با کرویت آن است؟ یاخداوند متعال آن را چنان عظمت و بزرگی ای بخشیده است تا چنین فراخ و مسطح، درنگاه تنگ ما آدمیان محدود و محصور به قطعه ای کوچک از آن آید.آیا آیه مورد نظر کرویت زمین رانقض می‌کند؟یا همچنان بی حوصلگی، شتابزدگی و تعجیل برای اثبات شکست تحدی، فرصت تامل را ازایشان گرفته است؟

۳-مسئله بعد بحث نورافشانی ماه است.
ایشان در این باره مینویسد:"مطابق دانش گذشتگان، زمین مرکز عالم بود و کره ماه به همه آسمان نور می‌داد. قرآن هم همین دیدگاه را تایید کرده است الم تروا کیف خلق الله سبع سموات طباقا. وجعل القمر فیهن نورا (نوح-۱۵و۱۶)آیا نیندیشیده اید که خداوند چگونه هفت آسمان را تودرتو آفریده است وماه در آن پرتو افشان.
علوم تجربی جدید این نظریه را باطل اعلام کردند، یعنی نه زمین مرکز عالم است نه ماه نور افشان به همه عالم. بنابراین قرآن در این خصوص با علم در تعارض است."
و اما درمقام پاسخ، خوب است از خود کلام الهی مدد بگیریم. خدای متعال در آیه ۵ سوره یونس می‌فرماید: هوالذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا اوست آنکه خورشید را فروغ بخشید و ماه را منور ساخت. 
باتوجه به عبارات مجمع البحرین که ذیلا می‌آورم به نظر می‌رسد تفاوت نور و ضیاء و کیفیت درخشندگی خورشید و منورشدن ماه بسهولت درک شده، تطبیق آن با علوم تجربی و دستاوردهای علمی از جانب خواننده گرامی تایید شود.
"(ضوءا) قوله تعالی: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً [۱۰/ ۵] الضیاء: الضوء و کذلک الضوء بالضم. و فرق ما بین الضیاء و النور هو أن الضیاء ما کان من ذات الشی‏ء کالشمس، و النور ما کان مکتسبا من غیره کاستنارة الجدران بالشمس".
"... فرق ضوء و نور(که در آیه،به ماه نسبت داده شده) این است که ضیاء از خود شیی است و نور از چیز دیگر دریافت می‌شود، مانند روشن شدن دیوار به واسطه خورشید"
بنابراین اگر خداوند می‌فرماید ماه را در آسمان پرتو افشان کردیم،از آن نمی‌توان این گونه استنباط کرد که این نور افشانی، ذاتی ماه باشد، بلکه طبق آیه ۵ یونس این خورشید است که نورانیت ذاتی دارد و ماه منور به آن است واین عین درک و دریافت علمی بشراست. ولی گویی ذهن کژاندیش وباور نادرست وعناد ولجاجت بعضی، مانع از وصول به حقایق لطیف ودقایق ظریف ومعانی بلند ودقیق مصحف شریف می‌شود.

۴- مسئله بعد بحث هیات بطلمیوسی است که درپاسخ به این مورد، خواننده گرامی را ارجاع می‌دهم به مقاله"قرآن و هییت بطلمیوسی"، نوشته آقای ایمان اصفهانی

۵- مسئله دیگربحث خلقت آدم ذیل آیات ۵ و۶ و ۷ سوره طارق است.در این آیات چنین آمده است: 
فلینظرالانسان مم خلق. خلق من ماءدافق. یخرج من بین الصلب و الترایب 
پس بنگرد انسان از چه چیزآفریده شده است. از آب جهنده خلق شده.
(آن آب یا این انسان) از بین صلب و ترایب خارج می‌شود. 
آقای گنجی، یک برداشت سطحی از آیه، که خروج ماءدافق از میان استخوان پشت و سینه مرد دانسته شود را ملاک ایراد گرفتن بر قرآن گرفته است؛ اما تفاسیر متعددی بر آیه شده است که هماهنگی بسیار بهتری با آن دارد.
مرحوم محمد تقی شریعتی درتفسیرنوین ذیل این آیات چنین می‌نویسد:
"بعضی صلب و ترایب را مربوط به مرد و برخی دیگر صلب را به مرد و ترایب را به زن مربوط دانسته اند..."
بعد ایشان نظر طنطاوی را مطرح می‌کند مبنی بر اینکه مرکز قوای جنسی در مرد همان صلب و مرکز تحریک این قوا در زن سینه او می‌باشد و در ادامه چنین نتیجه می‌گیرد:"بنابراین خداوند (بطور مجاز مرسل) از مرد به صلب و از زن به ترایب تعبیر فرموده است که از محاسن بلاغت است".
ایشان درادامه می‌افزاید که در کتب لغت"صلب" به معنای مرد و و نسل و فرزند آمده و"اتراب"نیز در مورد زن ها به کار می‌رود و با اشاره به این موضوع نتیجه گیری می‌کند استعمال"صلب"به معنای مرد وترایب به معنای زن، بجا و مناسب و موافق باقاعده است...
درواقع ایشان این هر سه حالت ارجاع ضمیر را بررسی می‌کند: 
۱-اگر ضمیر"یخرج"به "ماء دافق"برگردد، صلب و ترایب مربوط به مرد می‌باشد 
۲- اگر به"انسان"برگردد (که آیه بعدی که می‌فرماید:انه علی رجعه لقادر، همین را تایید می‌کند) می‌توان،هر دو را مربوط به زن دانست ویا طبق توضیح بالا صلب رادر مورد مرد و ترایب را در مورد زن به کار برد 
البته توضیحات ایشان، دراین باره ادامه دارد،که خواننده گرامی را به تفسیر ایشان ارجاع می‌دهم.

۶- از جمله آیاتی که ایشان آورده و به وضوح جنبه تعارضی آن را با علم مشخص نکرده است، بحث آفرینش جهان در شش روز است. 
شایسته بود ایشان حداقل یک نظریه علمی را در این باب مطرح می‌کردند تا خواننده بتواند وجهی از تناقض را دریابد و صورت مسئله قدری آشکارتر گردد، معلوم نیست با این همه شتاب و تعجیلی که ایشان در پیش گرفته است، به کجا خواهد رفت؟

۷- مسئله دیگر بحث حرف زدن زمین و آسمان است.
ثم استوی الی السماءوهی دخان فقال لها و للارض ایتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طایعین (فصلت -۱۱)
دراینجا جناب گنجی سخن گفتن آسمان و زمین را هم باعلم تجربی وهم با فهم عرفی آدمیان معارض می‌داند. نیز بر آن می‌افزاید آیه ۱۷۲اعراف را مبنی بر شهادت جلود 
و قالوا لجلودهم لم شهد تم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء
با کمی دقت در دو آیه مذکور بسهولت می‌توان دریافت هردو آیه مربوط به عوالمی غیر از این عالم مادی هستند. البته حتی اگر مربوط به این عالم هم بود بعید و دور از ذهن و فهم عرفی نبود. برای توضیح و تبیین موضوع ابتدا با دقت درآیه دوم درمی یابیم، این خداوند است که جلود را به نطق در می‌آورد و جلود وسیله شهادت اعمالی هستند که برآنها توسط صاحبانشان گذشته است. آیا براستی ما آدمیان، قادر به گرفتن چنین شهادت‌هایی توسط اجسام مادی نیستیم؟ آیا ماتوانایی تصویر برداشتن از وقایع روزمره توسط دوربین‌های فیلم برداری را نداریم؟ آیا نگاتیوهای حامل تصاویر خود به خود به تصویر کشیده می‌شوند یا این ما هستیم که آنها رابه تصویر درمی آوریم و آنها راشاهد می‌گیریم؟ شاید درسالیان گذشته، عجز بشر نسبت به این موضوع باعث نفی مطلق آن از جانب عوام می‌شد، اما چنین انکار و اعجابی از فرهیختگان که شاهد پیشرفت‌های شگرف علمی‌اند، بعید به نظر می‌رسد. کما اینکه در دوران کنونی هم بسیاری از پیش بینی ها نسبت به آینده علوم و دستاوردهای علمی آیندگان طرح می‌شودکه بزودی بدانها دست خواهند یافت.
اگر برای بشر امروز، چنین شانی قایل باشیم، بسیار بی انصاف خواهیم بود برای خداوند قادر متعال و خالق این بشر چنین نیندیشیم.
جالب اینجاست که هرچه تا کنون به چنگال علوم تجربی گرفتار نشده باشد، ازجانب جناب گنجی به صورت مطلق، بی باکانه طرد و حذف شده، مصداق شکست تحدی اعلام می‌شود.

۸- مسئله بعدی مطرح شده از جانب ایشان بحث ساکن بودن زمین است که ایشان آن را با استناد به آیه ۲۵۸ بقره به قرآن نسبت می‌دهد که البته نسبتی بسیار ناروا و نامدلل می‌باشد. چون از اینکه"حضرت ابراهیم می‌فرماید خدای من آن کسی است که خورشید را از مشرق بر می‌آورد تو اگر توانایی آن را از مغرب برآور"به هیچ وجه نمی‌توان استنتاج سکون زمین کرد، چرا که مگر در حالت چرخش و دوران زمین، چنین طلوعی از مشرق غیر ممکن است.
خواننده گرامی قطعا توجه دارد این درک و دریافتها نیاز به دقت‌های فراوان وتاملات عمیقی ندارد. تعجب است ازجناب ایشان که از همین حداقل ها هم گویی محرومند. برای اثبات هر چه بیشتر این موضوع مورد بعد را پی می‌گیریم.

۹- ایشان آیه۸۶ کهف را به عنوان یکی دیگر از تناقضات مزعوم قرآن وعلم را می‌آورد :"حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمیه"
وی از دریافت ذوالقرنین که با لفظ"وجدها"نیز آمده است که این چنین یافت که گویی خورشید در دریا یا چشمه ای گل آلود غروب می‌کند و البته این دریافت برای همه ما در هنگام غروب خورشید درکنار دریا رخ داده است وهیچ جای تعجبی هم نیست و الزامی هم برای ما نمی‌آورد که واقعا معتقد به فرو رفتن خورشید در دریا باشیم، استنتاج می‌کند، قرآن چنین متناقض با علم سخن گفته است. 
پر واضح است که نمی‌توان چنین مطلبی را حتی از ظاهر این آیه به قرآن نسبت داد. 
۱۰- به نظر می‌رسد بقیه آیاتی که ایشان در ادامه طرح می‌کند، از جمله عدم وجود جن وشیطان یا راندن ابرها به وسیله ملایکه و... مقولاتی هستند که در حوزه علوم تجربی نمی‌گنجند و طبعاً در این باره نمی‌توان نفیا و اثباتا سخنی گفت.
اما ایشان درباره این گزاره ها، به صرف اینکه تاکنون، علوم تجربی به آنها دست نیافته است، به سادگی همگی را انکار می‌کند و جالب است که متناقض با علوم تجربی قلمداد می‌کند. اما گویی قادر به نشان دادن وجه تناقض آن نمی‌باشد.

در نهایت به عنوان خاتمه و جمع بندی باید یادآور شد، مسئله تحدی علمی قرآن به نقض ناشدگی آیات آن مربوط می‌باشد و ادعا این است که علوم تجربی با پیشرفت ها و دستاوردهای شگرف روز به روز خود نه تنها ناقض آیات علمی قرآن نبوده، بلکه اشارات و لطایف بی نظیر و بی بدیل آن را هر چه بیشتر آشکارتر و نمایان تر کرده است و کوشش جناب گنجی و امثال ایشان و خیال باطل آنها مبنی بر شکست تحدی علمی قرآن همچنان عقیم خواهد ماند.

** ولقدجیناهم بکتاب فصلناه علی علم وهدی ورحمه لقوم یومنون ** 
اعراف ۵۲


و من الله التوفیق حمیدرضا مینازاده دی‌ماه۱۳۸۸