نیرنگِ شب!

واقعة صِفّین - به نقل از عمّار بن ربیعه:
علی‏علیه السلام به خطبه ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت:"ای مردم! کار برای شما و دشمنتان بدین‏جا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است. کارها هر گاه روی آوَرَند، می‏توان پایانشان را از آغازشان سنجید. آن قوم با انگیزه‏ای جز دینداری، برابرِ شما ایستادند تا این که ایشان را بدین‏سان درمانده کردیم. صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می‏برم تا نزد خدای عزوجل به داوری‏شان کشانَم."
این خبر به معاویه رسید. پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت:ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب باقی مانده تا علی بر ما بتازد و کار را یکسره کند. تو چه می‏اندیشی؟ 
گفت:مردان تو یارایِ برابری با مردان وی را ندارند و تو، خود [ نیز ]همانند او نیستی. او برای چیزی با تو می‏جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می‏جنگی. تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [ در راه خدا] است. عراقیان بیمناک‏اند که تو بر ایشان چیره شوی؛ امّا شامیان هراسی ندارند که علی بر آنان چیره گردد. 
و امّا [ رأی من آن است که] ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند، به اختلاف افتند؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود. آنان را به کتاب خدا فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد. بدین‏سان، تو به خواست خویش از آنان دست می‏یابی. من همواره این مطلب را [ در نظر داشتم؛ لیکن] به تأخیر می‏افکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد. 
معاویه این رأی را نیک شناخت و گفت:راست گفتی.(۱) 
وقعة صِفّین - به نقل از صَعصَعه -:
شب غرّش، اشعث بن قیس کِندْی در میان یارانِ هم‏قبیله خویش به پا خاست و گفت:سپاس، خدای راست. او را می‏ستایم، از او یاری می‏جویم، به او ایمان دارم، بر او توکّل می‏کنم، و از او پیروزی و آمرزش و خیر و هدایت می‏جویم؛... ای انبوهِ مسلمانان! آنچه را در این روزِ سپری شده، گذشت و نیز نابودیِ مردم عرب را دیدید. به خدا سوگند، تا اکنون که به خواست خدا به این سن رسیده‏ام، همانندِ این روز را هرگز ندیده بودم. 
هَلا - حاضر به غایب برساند - که اگر فردا ما رویارویِ هم به جنگ بایستیم، عرب نابود خواهد شد و حرمت‏ها تباه خواهد گشت. بدانید - به خدا سوگند - این سخن را از بیمِ مرگ نمی‏گویم، که من عمر خویش را کرده‏ام؛ بلکه بیمناکِ زنان و کودکانم، [ که] فردا که ما نابود می‏شویم [ بر ایشان چه خواهد گذشت]. 
بار خدایا! همانا تو می‏دانی که من در کار قوم خود و همدینانم اندیشیدم و از هیچ کوششی دریغ نورزیدم؛ و توفیقم تنها به دستِ خداست، بر او توکّل می‌کنم و به سویش باز می‏گردم. اندیشه، گاه به خطا می‏رود و گاه به صواب؛ و هر گاه خداوند کاری را بخواهد، آن را روا می‏دارد، خواه بندگان دوست بدارند و خواه ناخوش دارند. این را می‏گویم و از خداوند بزرگ برای خود و شما آمرزش می‏جویم. 
جاسوسان معاویه، خطبه اشعث را به آگاهی‏اش رساندند. وی گفت:"سوگند به پروردگار کعبه، به صواب رفته است. اگر فردا ما با هم رویارو شویم، رومیان به کودکان و زنان ما میل کنند و پارسیان نیز بر زنان و کودکان عراقیان طمع ورزند. جز این نیست که این را بخردان و اندیشه‏ورزان در می‏یابند. قرآن‏ها را بر لبه نیزه‏ها بندید!"
پس شامیان به جنبش درآمدند و در سیاهیِ شب، بانگ برآوردند:ای عراقیان! اگر شما ما را بکشید، فرزندان ما چه کسی را دارند؛ و اگر ما شما را بکشیم، فرزندان شما چه کسی را؟ خدا را، خدا را! درباره بازماندگان [ اندیشه کن.(۲)
 

پی نوشت:
۱) وقعة صفّی:۴۷۶، الإمامة والسیاسة:۱۴۳/۱، الأخبار الطوال:۱۸۸. 
۲) وقعة صفّین:۴۸۰، شرح نهج البلاغة:۲۱۴/۲.
 



سایت فطرت