حدیث اشراف بر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
آقای طباطبایی در کتاب"نقد کتب حدیث شیعه"حدیثی را از کتاب اصول کافی مورد نقد قرار داده و به زعم خود آنرا مردود دانسته است. در این مقاله به بررسی این روایت پرداخته شده است.
 

در اصول کافی بابی دیده می‌شود با عنوان «باب النهی عن الأشراف علی قبر النبی صلی الله علیه و سلم» در این باب که «مشرف شدن بر قبر پیامبرصلی الله علیه وسلم» را نهی نموده است تنها یک حدیث آمده و شیخ کلینی با اعتماد بر آن حدیث چنین عنوانی را برگزیده است که در حقیقت فتوای او را نشان می‌دهد. امّا این یک حدیث بقدری دور از عقل است که شارحین کافی همگی در تفسیرش درمانده‌اند. سند و متن حدیث به قرار زیر است:

«عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد البرقی عن جعفر بن المثنی الخطیب قال: کنت بالمدینه و سقف المسجد الذی یشرف علی القبر قد سقط و الفعله یصعدون و ینزلون و نحن جماعه. فقلت لأصحابنا من منکم موعد یدخل علی ابی عبدالله علیه السلام اللیله فقال مهران بن ابی بصیر: أنا. و قال اسماعیل بن عمار الصیرفی: أنا. فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصعود لنشرف علی قبر النبی صلی الله علیه وسلم فلما کان من الغد لقینا هما فاجتمعنا جمیعا فقال إسماعیل قد سألنالکم عما ذکرتم فقال: ما احب لأحد منهم أن یعلو فوقه و لا آمنه أن یری شییا یدهب منه بصره أو یراه قایما یصلّی أو یراه مع بعض أزواجه صلی الله علیه و سلم».

یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد برقی روایت کرده‌اند و او از جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب شنیده که گفت:

من در مدینه بودم و (بخشی از) سقف مسجد نبوی که بر فراز قبر پیامبرصلی الله علیه و سلم قرار داشت ریخته بود و کارگران بالا و پایین می‌رفتند و من به همراه جماعتی آنجا بودم. به رفقای خود گفتم چه کسی از شما امشب با ابو عبدالله (امام صادق علیه السلام) وعده ملاقات دارد و بر او وارد می‌شود مهران بن ابی بصیر گفت: من. و اسماعیل بن عمار صیرفی نیز گفت: من. ما به آن دو گفتیم که از امام صادق درباره بالا رفتن (و مشرف شدن) بر قبر پیامبر صلی الله علیه و سلم سؤال کنید تا (اگر جایز باشد) ما هم بر فراز قبر پیامبر صلی الله علیه و سلم رویم! چون روز بعد فرا رسید با آن دو تن روبرو شدیم و همگی گرد آمدیم. اسماعیل گفت: آنچه گفته بودید ما از ابو عبدالله برایتان پرسیدیم در پاسخ گفت: من دوست ندارم که هیچ یک از شما بالای قبر (پیامبر صلی الله علیه و سلم) برآید و او را ایمن نمی‌گردانم از اینکه در آنجا چیزی دیده کور شود! یا پیامبر را به نماز ایستاده مشاهده کند یا او را با برخی از همسرانش (در آنجا) ببیند».!!

این حدیث بلحاظ سند و متن ساقط است زیرا:

اوّلاً: جعفر بن مثنّی مشهور به خطیب معاصر امام رضا علیه السلام بوده و در زمان امام صادق علیه السلام نمی‌زیسته است! چنانکه مجلسی در کتاب «مرآه العقول» می‌نویسد: «فان جعفر بن المثنی من اصحاب الرضا علیه السلام و لم یدرک زمان الصادق علیه السلام».

یعنی: «جعفرین مثنّی از همراهان امام رضا بوده و زمان امام صادق را در نیافته است».

ثانیاً جعفربن مثنی مذهب واقفی داشته و علمای رجال شیعی به هیچ وجه او را توثیق نکرده‌اند. مامقانی در کتاب «تنقیح المقال» درباره وی می‌نویسد: «هذا واقفی لم یوثق»! «این مرد مذهب واقفی داشته و توثیق نشده است».

ثالثاً اگر مقصود از دیدن پیامبر خداصلی الله علیه وسلم رؤیت جسم آن حضرت در زیر خاک بوده است که این امر ممکن نبود و چنانچه مقصود دیدن روح پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم باشد روح دیدنی نیست و گرنه همه کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر می‌رفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند!

رابعاً اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نظر افکند بیم آن می‌رود که نابینا شود چرا رسول خدا صلی الله علیه و سلم از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است!

 

جواب:

عدم تعارض حدیث با عقل :

آقای طباطبایی این روایت را آنقدر غیر معقول می‌داند که معتقد است هیچ کسی به شرح این روایت نپرداخته است و حال آنکه مرحوم علامه مجلسی در مرآه العقول نه تنها متن حدیث را رد نکرده بلکه قسمتهایی از آن را نیز شرح نموده است. همچنین می‌توان به عنوان نمونه ای دیگر به شرح مولی محمد صالح مازندرانی در کتاب شرح أصول الکافی جلد ۷ ص ۱۹۴ – ۱۹۵ اشاره کرد که آوردن بیان وی خارج از اختصار است.

به شرح علامه مجلسی دقت فرمایید:

مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ج‏۵ ص۲۷۳..."و اعلم أن الأخبار مستفیضة فی أن النبی و الأیمة صلوات الله علیهم بل سایر الأنبیاء علیهم السلام لهم بعد وفاتهم أحوال غریبة لیس لسایر الخلق معهم فیها شرکة لحرمة لحومهم علی الأرض و صعود أجسادهم إلی السماء و رؤیة بعضهم بعضا و أحیایهم أمواتهم بل بعض الناس من غیرهم أیضا إیاهم و قد أوردت أخبارا کثیرة فی ذلک فی الکتاب الکبیر و إنما النظر فی أن تلک الأحوال هل لأجسادهم الأصلیة أو للأجساد المثالیة فظاهر أکثر أصحابنا أنها فی أجسادهم الأصلیة و لا دلیل عقلا و نقلا علی نفی ذلک مع أن کثیرا من الأخبار الصحیحة و المعتبرة تدل علیه‏"

بدان که برای پیامبر و ائمه و سایر انبیاء بعد وفاتشان حالات خاصی است که برای دیگران نیست. از جمله آنکه گوشت بدنشان بر زمین حرام است و اجسادشان به آسمان می‌رود.... و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر نفی این موارد وجود ندارد با وجود اخبار صحیح و معتبری زیادی که بر این موضوع دلالت می‌کند.

نتیجه: همانطور که دیده شد روایت مذکور نه تنها در مرآة العقول (که آقای طباطبایی با استناد بر آن به حدیث اشکال وارد کرده است)و کتب دیگر شرح شده است بلکه علامه مجلسی با وجود مرسل بودن سندش متن آن را معتبر دانسته و حدیث را نه مخالف عقل و نه نقل می‌داند و حتی مضمون آنرا متواتر بر می‌شمارد.

وجود مضامین مشابه در کتب اهل تسنن:

در ادامه علاوه بر موارد فوق برای تاکید مضاعف بر عدم مخالفت روایت با عقل و تواتر این نوع بیان موارد مشابه متعددی را در حد اقتضاء از کتب اهل تسنن آورده ایم:

۱- نیل الأوطار – الشوکانی[۱] - ج ۳ صفحه ۳۰۵:

وقد ثبت فی الحدیث: أن الأنبیاء أحیاء فی قبورهم رواه المنذری و صححه البیهقی. و فی صحیح مسلم عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: مررت بموسی لیلة أسری بی عند الکثیب الأحمر وهو قایم یصلی فی قبره.

۲- تذکرة الحفاظ - الذهبی - ج ۲ صفحه ۷۳۷:

عبد الرحمن انا أبو الحسین البجیری انا محمد بن محمد بن سلیمان نا شیبان نا حماد نا ثابت و سلیمان التیمی عن انس ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: اتیت لیلة أسری بی علی موسی عند الکثیب الأحمر وهو قایم یصلی فی قبره

 

پس در اهل تسنن نیز مجموعه ای از روایات معتبر داریم که به تواتر نقل شده است و بیانگر نماز خواندن حضرت موسی علیه السلام در قبرش است. آنچه مسلم است این است که حضرت موسی علیه السلام در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وفات یافته بود. همچنین در روایات تاکید دارد که"یصلی فی قبره"یعنی نه آنکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در معراجحضرت موسی علیه السلام را در عوالم بالا دید که نماز می‌خواند بلکه او را در قبرش در زمین دیده است که نماز می‌خواند. پس مضمون این نوع از احادیث مشترک فریقین است.

انبیاء حتی پس از رحلتشان دارای ویژگی‌های منحصر بفردی نسبت به دیگران هستند:

علاوه بر دلالت روایات فوق بر نماز خواندن حضرت موسی علیه السلام در قبر که یک ویژگی منحصر بفرد را برای ایشان بیان می‌کنددسته دیگری از روایات مشترک ذیل آیه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وجود دارد که بیانگر اجماع مسلیمن بر لزوم آرام سخن گفتن در کنار ضریح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حتی پس از رحلت ایشان است. همانگونه که هم اکنون نیز در مسجد النبی این آیه را در کنار ضریح حضرت ثبت کرده اند و این بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله حتی پس از رحلتشان دارای احترامات ویژه ای نسبت به بقیه افراد هستند.

به عنوان نمونه ای تاریخی به سخن امام حسین علیه السلام در زمان تدفین برادر بزرگوارشان اشاره می‌کنیم:

وقتی امام حسن علیه السلام به شهادت رسیدند بدن طاهر حضرت را به مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله بردند. بنی امیه گمان کردند که بنی هاشم قصد دارند بدن مطهر امام را در کنار قبر پیامبر دفن کنند. وقتی امام حسین علیه السلام دید بنی امیه داد و قال درست کردند آن حضرت این آیه را برای آن جمع تلاوت کردند: "ای کسانی که ایمان آوردید صدایتان را بالاتر از صدای پیامبر نبرید" [سورة الحجرات: الآیة ۲] و هیچ کسی حتی امویان استدلال حضرت را مبنی بر آنکه این آیه فقط در زمان حیات رسول خدا معتبر بوده است رد نکرد.

 

همچنین این عمل که کنار قبر پیامبر بایستیم و عرضه داریم:"وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً"النساء: ۶۴ که در زیارت چهار مذهب اهل تسنن نیز آمده (اگر الفقه فی مذاهب اربعه را مشاهده کنید آنجاکه زیارت را نقل می‌کند این عبارت آمده و خطاب به پیامبر میکند و البته که نمی‌گویند که خدایا این عبارت را به پیامبر برساند) بیانگر یک ویژگی خاص برای پیامبر در زمان وفاتشان است.

نتیجه: با توجه به روایات مشترک فرقین اینگونه برداشت می‌شود که این اجسام مطهر دارای ویژگی‌ها و احترامات خاصی هستند و نباید با سایر مردم مورد مقایسه قرار گیرند.

عقل در برابر چگونگی ویژگی‌های منحصر بفرد انبیاء سکوت می‌کند

باید این نکته مهم را متذکر شد که فقط کلام وحی وجود چنین ویژگی‌های منحصر بفردی را برای انبیاء بیان می‌کند در قالب شرع این آیات و روایات را بیان کرده است و عقل در اثبات یا رد چنین ویژگی‌هایی سکوت اختیار می‌کند.

مگر آنکه گفته شود از زمان رسول خدا همه صحابه همه تابعین و همه ائمه معصومین در اشتباه آشکار بودند و امروز آقای طباطبایی بر مبنای عقلشان درست فهمیده اند! لذا عقل سلیم حکم می‌کند که در مورد چگونگی ویژگی‌هایی که جسم مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر انبیاء دارند صرفا مطابق کلام وحی سخن بگوییم همانگونه که عقل در مورد بود و نبود و چگونگی آن ویژگی ها حکم به سکوت مطلق می‌کند.

پس اگر روایت فرمود قبر پیامبر دارای احترامات ویژه است که اشراف بر آن ممکن است آثار زیان باری داشته باشد مطلب عجیبی نیست. مشابه این موضوع را می‌توان در جریان رحبه و شهادت ندادن زید بن ارقم مشاهده کرد که تاریخ شهادت می‌دهد او به نفرین حضرت امیر علیه السلام کور شد.

بررسی اشکالات وارده به متن روایت

۱- آقای طباطبایی می‌گوید:" اگر مقصود از دیدن پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم رؤیت جسم آن حضرت در زیر خاک بوده است که این امر ممکن نبود و چنانچه مقصود دیدن روح پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم باشد روح دیدنی نیست"باید گفت:

اینکه تصور شود یا روح وجود دارد و یا جسم مادی دنیوی و حالت دیگری وجود ندارد فرض غلطی است. حال سومی هم وجود دارد و آن جسد مثالی است. جسم پیامبر در دل خاک دیده نمی‌شود و روح پیامبر نیز چون از نوع جسم غلیظ نیست دیده نمی‌شود. اما پیامبر در قالب جسد مثالی قابل رویت است. مثل جبرییل که در قالب دحیه کلبی وارد و دیده می‌شد. همچنین قرآن خبر از جن می‌دهد که جسمش نه از گونه ما است و نه از جنس روح است. پس باید از جسمی مانند قالب مثالی باشد و لذا بعضی افراد قادر به رویت آنان هستند. چه بسا روح پیامبر در قالب جسم مثالی در اطراف قبر حضور پیدا کند. پس تقسیم بندی آقای طباطبایی در حالات جسم و روح ناقص بوده و به تبع آن نتیجه گیری ایشان غلط خواهد بود.

۲- اما درمورد سخن دیگر ایشان"و گرنه همه کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر می‌ رفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند!"باید گفت:

این که هر کس به هر دلیلی مشرف بر قبر شود الزاما کور می‌گردد استنتاج غلطی است. زیرا در متن روایت به روشنی پیداست که افراد نمی‌خواستند برای تعمیر بر قبر پیامبر مشرف شوند. بلکه صرفا برای کنجکاوی بوده است و حضرت بخاطر این نیت غیر موجه آنها را منع کرده است. پس حکم روایت برای کارگرانی که در محل مذکور مشغول به تعمیر بوده اند جاری نیست.

همچنین مجازات کور شدن میتواند فوری و یا در طول زمان باشد و چه بسا ممکن است منظور روایت تجسم برزخی آن عمل (اشراف غیر موجه بر قبر نبی) باشد.

و همین طور می‌تواند این مجازات برای مومن و غیر مومن و برای مطلعین از حکم و جاهلین تفاوت داشته باشد

 

۳- در مورد اشکال پایانی:"اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نظر افکند بیم آن می‌‌رود که نابینا شود چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است!"باید گفت:

اولا پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه از دین که ضرورت داشت گفته شود خود فرموده اند ولی قصه ابلاغ احکام با رحلتشان به اتمام نرسید. لذا ائمه علیهم السلام در هر مقطع زمانی به فراخور شرایط و اتفاقات بخشی از احکام را که به تعلیم پیامبر واقف بودند بیان می‌کردند. همانگونه که می‌بینیم حضرت صادق علیه السلام هنگامی که موضوع اشراف بر قبر پیامبر مطرح شد حکم آنرا بیان نمودند.

 

ثانیا آقای طباطبایی عواقب حاصل از اشراف بر قبر پیامبر را در فضای تکوین فرض کرده است. یعنی اینکه چه فرد از آثار عملش اطلاع داشته باشد و چه نداشته باشد با اشراف بر قبر پیامبر کور می‌شود. مانند اینکه آتش می‌سوزاند حال آنکه فرد چه بداند آتش سوزنده است و چه نداند. اگر فرض تکوینی بودن را در کور شدن مشرفین قبر نبی بپذیریم در این صورت است که بر رسول خدا لازم بود از کور شدن کسی که بالای گنبد می‌رود خبر دهد. ولی از سیاق کلام حضرت اینگونه بر می‌آید که این عقاب امری تکوینی نیست و ممکن است در برخی مواقع رخ دهد.

در فرض دیگر اگر کور شدنی که حضرت صادق علیه السلام فرموده اند را در دسته ثواب و عقاب پنداریم و مطلع بودن از آثار و نتایج انجام عمل را شرط عقوبت بدانیم کسی که جاهل به این امر بوده قطعا و یقینا چوب کسی که برای کنجکاوی بی عذر بالای گنبد رفته را نمی‌خورد. پس جاهل دچار خسران نمی‌شود.

پس نمی‌توان از این روایت چنین برداشت کرد که پیامبر با نگفتن این موضوع بر خسارت امتش راضی شده است.


 

[۱]شوکانی خود از علما وهابی است

 

تناقض ادعیه با آیات قرآن کریم

 

این مقاله در دو بخش ارائه شده است که در بخش اول آن به بررسی تناقض ظاهری آیات قرآن با زیارت جامعه کبیره و در بخش دوم آن به بررسی سند زیارت پرداخته شده است.

 

آقای طباطبایی در کتاب"نقد کتب حدیث شیعه"شبهه‌ای را با عنوان تناقض فرازهایی از زیارت جامعه کبیره با آیات قرآن بدین‌گونه مطرح می‌کند:

 

محدّث قمّی در کتاب «مفاتیح الجنان» زیارتی را با عنوان «زیارت جامعة کبیره» از شیخ صدوق نقل کرده است (مفاتیح الجنان ص ۵۴۴ به بعد) که هر چند مورد توجه فراوان قرار گرفته و کسانی از غلاه (همچون شیخ احمد‌احسایی) بر آن شروحی نوشته‌اند ولی بخش‌هایی از آن آشکارا با قرآن مجید مخالفت دارد. مثلاً در این زیارت خطاب به امامان گفته می‌شود:

 

« إیاب الخلق إلیکم و حسابهم علیکم » یعنی: «بازگشت خلق به سوی شما و حساب ایشان بر عهدة شما است»! با آنکه در قرآن مجید می‌خوانیم: «إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ.» (غاشیه / ۲۵-۲۶)

 

«همانا بازگشت ایشان بسوی ما است سپس حسابشان بر عهدة ما است». برخی در مقام رفع این تعارض برآمده چنین پاسخ داده‌اند که: مردم به (اذن خدا) به پیامبر و امامان باز می‌گردند و حسابشان با ایشان خواهد بود همانگونه که قبض نفوس به هنگام مرگ در قرآن کریم به خداوند و نیز به فرشتگان نسبت داده شده است یعنی فرشتگان به اذن خدا این‌کار را بر عهده می‌گیرند.

 

جواب ما به دستة مزبور اینست که: اگر خداوند سبحان اذن داده بود تا پیامبر اکرم و امامان علیهم السلام حساب مردم را بر‌عهده گیرند هیچگاه در کتابش به رسول خود اعلام نمی‌فرمود: «مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَیْءٍ» (انعام / ۵۲). «حساب ایشان به هیچ وجه بر عهدة تو نیست»! (با توجه به آنکه نکره در سیاق نفی مفید عموم است) همانگونه که اگر در قرآن مجید به تصریح آمده بود: «قبض نفوس به هیچ وجه بر عهدة فرشتگان نیست» در آن صورت ما حق نداشتیم این کار را به آنها نسبت دهیم. امامان علیهم السلام به ما سفارش نموده‌اند که روایات مخالف با قرآن را نپذیرید ما نمی‌دانیم اگر جمله (حسابهم علیکم) با آیة شریفة (ما علیک من حسابهم من شیء) مخالفت نداشته باشد پس معنای «روایت مخالف با قرآن» کدامست!

 

اگر ما به خود اجازه دهیم تا هر جمله‌ای را به «تأویل» کشیم و به دلخواه توجیه و تفسیر کنیم در آن صورت آیا سخنان مخالف با قرآن اساساً مصداقی پیدا می‌کنند پس سفارش رسول اکرم و ائمه علیهم السلام برای چه کس و در چه موضوعی بوده است!

 

پاسخ:

 

اگر واقعا ثابت شد حدیث یا زیارت‌نامه‌ای با آیات قران در تناقض است ما توجیه نمی‌کنیم و آن‌را کنار می‌گذاریم. اما باید دید آیات۲۵ و ۲۶ غاشیه"انّ الینا ایابهم ثم انّ علینا حسابهم"با این فقره از زیارت جامعه"وَ إِیَابُ الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَیْکُم"در تناقض است یا خیر

 

روایات ذیل آیات ۲۵ و ۲۶ غاشیه را می‌توان به دو دسته تقسیم نمود. برخی از آنها مرجع و حساب‌گر اعمال مخلوقات در روز قیامت را خدا و برخی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام را معرفی کرده‌اند که در اینجا به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌شود:

 

روایاتی که اعمال و حساب خلق را در روز قیامت به خداوند واگذار می‌کند: در روایتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ان اللّه تعالی یحاسب کل خلق الا من اشرک باللّه فانه لایحاسب و یؤءمر به الی النار»: خداوند متعال اعمال تماممخلوقات را حساب می‌کند مگر کسی که شرک به خداوند ورزیده است که بدون حساب به آتش جهنم برده می‌شود(حویزی ۱۴۱۲ ق ج ۵ ص ۵۷۰) روایاتی که خداوند حساب اعمال مردم را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام واگذار نموده و در روز قیامت به مردم امر می‌شود که به آنان رجوع کنند: سماعة بن مهران از امام کاظم علیه‌السلام نقل می‌کند که حضرت فرمود: «الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم» بازگشت و حساب مردم بر عهده ما است.( بحرانی ۱۴۱۹ ق ج ۲ ص ۲۷۲) در روایتی امام رضا علیه‌السلام از پدرش و او از جدش امام علی علیه‌السلام و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: «اذا کان یوم القیامة ولیّنا حساب شیعنا»: در روز قیامت حساب پیروان ما به عهده ما نهاده شده است.(صدوق [بی تا] ص ۶۲ ج ۲۱۳)

 

بررسی تناقض ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم با آیات ۲۵ و ۲۶ سوره غاشیه

 

آیا خدا حساب و کتاب را به دیگری واگذار نمی‌کند

 

دقت کنید در قرآن خدا نفرموده حساب و کتاب با من است یعنی مفرد نفرموده بلکه جمع آورده است. مثال: من قبض روح می‌کنم ما قبض روح می‌کنیم. خدا مستقیم میتواند قبض روح کند ولی به دیگران هم چنین دستوری داده است. در آیات قرآن در جایی که سلسله مراتب بکار رفته افعال به صورت جمع وجود دارد.

 

امّا جایی که سخن از عبادت بندگان و پرستش خداوند است ضمیر متکلم وحده آمده است مانند:"ایای فاعبدون"یا"لا اله الا أنا فاعبدون"و نکته مهم و دقیقی است. آنجا که سخن از عبادت است خداوند فقط از خودش سخن می‏گوید تا بندگان عبادت را خالص برای او بجا آورند اما آن‌جایی که سخن از عبادت نیست بلکه سخن از خالقیت و رازقیت و اماته و احیاء است ضمیر به صورت جمع آورده شده که نشانگر وجود ایادی عماله خدا در اداره جهان است که آنان همگی مأموران الهی اند و به فرمان او عمل می‌کنند.

 

آیه شریفه به لفظ متکلم مع الغیر آمده است: «إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ» غالباً در قرآن مجید هر زمان که حضرت حق سبحانه به لفظ جمع به خود نسبت داده است مراد از آن جمع خود و کارگزاران الهی اعم از فرشتگان و پیامبران می‌باشد و استبعادی ندارد که ائمه اطهار علیهم‌السلام نیز شامل این مجموعه بوده باشند. چه این که اگر ملایکه حساب‌گران خدا هستند چرا ائمه هدی علیهم‌السلام نباشند بنابراین تناقضی میان فراز زیارت و آیه شریفه پدید نمی‌آید بلکه مؤید آن هم هست. بر این اساس محاسب بودن و مرجع بودن ائمه در طول محاسب بودن و مآب بودن خدای تعالی است نه در عرض آن.

 

در آیات ۲۵ و ۲۶ سوره غاشیه اینکه"علینا"یعنی فقط خدا و نه خدا و ایادی عماله این ادعا دلیل می‌خواهد. دلیل ما بر اینکه"نا"به خدا و ایادی برمی‌گردد جمع بودن آن است و این که خدا همه جا برای خود ایادی اختیار کرده دلیل شما برای اینکه همه جا خدا ایادی دارد و در اینجا ندارد چیست روال عادی خدا داشتن ایادی و اسباب است.

 

اما اگر آقای طباطبایی ادعا کند که زیارت جامعه به دلیل ضعف سند جعلی است و اعتبار ندارد پس دیگر صحبت از تناقض با قرآن مطرح نیست و ما در ادامه بحث سندی را مطرح می‌کنیم.

 

اما آقای طباطبایی ادعا کرده است که در بحث توفی خدا در قرآن گفته است که فرشتگان هم اخذ حیات می‌کنند اما در بحث حساب و ایاب وجود ایادی را ذکر نکرده لذا ما حق نداریم با استناد به آیات توفی حساب و ایاب را به ایادی خدا نسبت دهیم. در جواب می‌گوییم همین که پیامبر هم در مورد وجود ایادی در موضوع حساب و ایاب بیانی بفرمایند کفایت می‌کند و نیازی نیز که حتما در قرآن آمده باشد به این ترتیب نه تنها تناقضی میان آیه مذکور و زیارت جامعه نیست بلکه زیارت جامعه در مقام تفصیل آیه می‌باشد.

 

از طرفی مضمون عبارت"إیاب الخلق إلیکم و حسابهم علیکم"تواتر روایی دارد و این تواتر جبران ضعف احتمالی سند را می‌کند.

 

بررسی تناقض ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم با آیه ۵۲ سوره انعام

 

ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ- از حساب آنها چیزی به عهده تو نیست و از حساب تو چیزی به عهده آنها نیست.

 

اولاً آیه ۵۲ انعام هیچ نوع وحدت موضوعی با آیات ۲۵ و ۲۶ غاشیه ندارد و آقای طباطبایی تنها به اشتراک لفظ"حساب"در دو آیه به غلط قایل به وحدت موضوعی آنان شده است. قرار نیست که در هر آیه که عبارت"حساب"در آن باشد همه یک معنا داشته باشند.

 

کما اینکه مرحوم علامه طباطبایی در کتاب المیزان به معنای دیگری در مورد واژه"حساب"در آیه ۵۲ انعام اشاره کرده است.

 

در کتاب ترجمه المیزان ج‏۷ ص: ۱۴۶ ذیل معنای"ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ" آمده است:

 

"... و نیز ممکن است از جمله"ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ" استفاده تحمل حساب شود یعنی بخواهد بفرماید: سنگینی و وزر و وبال اعمال زشت آنان بر تو نیست تا هر چه بیشتر گناه کنند تو بیشتر ناراحت شوی. این نکته‏ای است که از لفظ"علی"استفاده می‏شود زیرا این کلمه اشاره دارد به اینکه گناه برای مرتکبش و یا هر کسی که وزر آن را به دوش بگیرد دارای سنگینی است بنابراین اینکه در دنباله‏ ‌اش فرمود:"وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ"با اینکه نیازی به ذکر آن نبود و معنای مزبور بدون آن هم تمام بود برای این بوده است که همه احتمالاتی که به ذهن می‌رسد ذکر شده و برابری هر دو طرف کلام با هم تاکید شده باشد."

 

آقای مصطفی طباطبایی به این معنی کاملاً محتمل و بلکه ظاهر در آیه توجه نکرده است که"گناه و حساب ایشان بر گردن تو نیست".

 

حال با نگاه به شأن نزول آیه معنی مذکور تقویت می‌گردد. در شان نزول آیه فوق روایات متعددی نقل شده که با هم شباهت زیادی دارند. در تفسیر"دُرّ المَنثور"چنین نقل شده که جمعی از قریش از کنار مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذشتند در حالی که"صهیب"و"عمار" و"بلال"و"خبّاب"و امثال آن‌ها از مسلمانان کم بضاعت و کارگر در خدمت پیامبر بودند. آن‌ها از مشاهده این صحنه تعجب کردند (و از آنجا که شخصیت را در مال و ثروت و مقام می‏دانستند نتوانستند عظمت مقام روحی این مردان بزرگ و نقش سازنده آن‌ها را در ایجاد مجتمع بزرگ اسلامی و انسانی آینده درک کنند) گفتند: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم آیا به همین افراد از میان جمعیت قناعت کرده‌ای این‌ها هستند که خداوند از میان ما انتخاب کرده! ما پیرو این‌ها بوده باشیم هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور کن شاید ما به تو نزدیک شویم و از تو پیروی کنیم. آیات فوق نازل شد و این پیشنهاد را به شدت رد کرد.

 

بعضی از مفسران اهل تسنن مانند نویسنده"المنار"نیز حدیثی شبیه به این نقل کرده و سپس اضافه می‌کند:"عمر ابن الخطاب"در آنجا حاضر بود و به پیامبر پیشنهاد کرد"چه مانعی دارد که پیشنهاد آنها را بپذیریم و ما ببینیم این‌ها چه می‌کنند"آیات فوق پیشنهاد او را نیز رد کرد...

 

مؤید دیگر بیان ما در داستان نوح پیغمبر است. در آن‌جا که قوم نوح به او می‌گویند: أَنُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ:"ما به تو ایمان بیاوریم در حالی که افراد بی‌سر و پا از تو پیروی کرده‏اند"نوح در جواب می‌گوید:... إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلی‏ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ:"... حساب اعمال آنها بر خدا است اگر بدانید و من نمی‏توانم آنها را که اظهار ایمان کرده‏اند از خود برانم".(سوره شعرا آیه ۱۱۱ تا ۱۱۴)

 

در این آیه نیز منظور از حساب ایشان یعنی قبولی اعمالشان و کیفر و پاداش اعمال ایشان می‌باشد.

 

سیاق آیات ۲۵ و ۲۶ غاشیه

 

خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ» یعنی بازگشت مردم و بررسی حساب اعمال آنان در روز قیامت با خدای متعال است. «ایاب» از «آبَ ییوب» به معنای بازگشت است چه اینکه خداوند می‌فرماید: بازگشت و مکان اصلی مردم پس از مرگ ما خواهیم بود انسان‌ها در دنیا هرگونه عمل کنند در نهایت به سوی ما خواهند آمد پاداش و محاسبه اعمال آن‌ها را ما انجام می‌دهیم. در آیات قبل می‌فرماید: «ای پیامبر! پس تذکار ده که تو فقط تذکاردهنده‌ای. تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که [بر ایمان] مجبورشان کنی مگر کسی که پشت کند و کافر شود که خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات می‌کند.(غاشیه ۲۱ و ۲۴)

 

لازم است پیش از بررسی آیه مذکور ارتباط این آیه را با آیات گذشته بیان کنیم. در آیات گذشته سخن از انذاردهنده و «مذکِّر» بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که این تذکار و یادآوری برای افراد کافر عناد و لجوج تأثیری نخواهد داشت.آیه در واقع می‌خواهد بین بشارت‌های الهی به مؤمنان و عذاب کافران در روز قیامت جمع نماید که: ای پیامبر! اگر در دنیا کسی کافر شد نگران نباش زیرا درقیامت نزد ما خواهد آمد و ما اعمال همه انسان‌ها چه کافر و چه مؤمن را به طور دقیق مورد بررسی قرار می‌دهیم و مخالفان را عذاب و مؤمنان را بهره‌مند از نعمت‌های الهی قرار خواهیم داد در حقیقت خداوند به پیامبرش قوت قلب می‌دهد که یک پیامبر در انجام رسالت خویش نباید ناراحت و دلسرد شود.

 

و آیه مورد بحث می‌خواهد نوعی دلداری و تسلی خاطر به پیامبر بدهد که اگرچه عده‌ای با تو مخالفند لجاجت می‌ورزند و تو را آزار و اذیت می‌دهند اما اینمسئله نسبت به امر مهم نبوت اهمیت ندارد چرا که بازگشت همه آنها به سوی ماو حکم و اعمال آنها مورد محاسبه دقیق ما قرار خواهد گرفت به گونه‌ای که هیچ چیز از ما پنهان نخواهد شد پاداش و مجازات‌ها نیز به دست ما می‌باشد. (طبرسی ۱۴۰۸ ق ج ۱۰ ص ۷۲۹) و آیه در مقام بیان کیفیت حساب‌رسی در قیامت نیست بلکه به اصل حساب‌رسی و کیفر و پاداش نظر دارد.

 

خلاصه اینکه در روایات بعضی از افعال هم به خدا و هم به کارگزارانش استناد داده شده است و این نوع از روایات نه تنها با قرآن تناقض ندارد بلکه در طول آیات قرآن می‌باشد کما اینکه در خود قرآن هم این امر به کرّات به‌کار رفته است و آقای طباطبایی نیز خود به فعل"توفی"در این مورد اشاره کرده است.

 

بنابراین به دلایل:

 

تواتر مضمون حدیث بیان قرآن در موارد مشابه (گرفتن نفوس یا هدایت کردن و...) عدم تناقض میان مضمون حدیث و آیه (که اگر قایل به تناقض شویم به این معنا است که در خود قرآن هم تناقض وجود دارد)

 

پس نتیجه می‌گیریم: مضمون زیارت قابل اعتماد است.



وبلاگ قرآنیان