شهادت تو انکار شدنی نیست

دنیا در برابر چشمانم ورقی خورد و محشر را دیدم، قیامت شده بود.

تا چشم کار می‌کرد مردمان بودند و مردمان…

آفتاب سوزان بالای سرها بود و همگان تشنه لب به دنبال سایبانی می‌گشتند؛

بادی که انگار از جهنم برآمده بود، چونان شلاق بی رحمی بر صورت ها می‌خورد؛

زمین مانند کوره ای داغ مجالی برای ایستادن نمی‌داد.

هر کس به فکر خود بود و سرانجام اش، در اندیشه که پناهی بیابد و از آن هول عظیم به آن پناه برد؛

نه مادران را کاری به فرزندان بود و نه دوستی به دنبال دوست.

ناگاه صدای بلندی در صحنه محشر پیچید، همه شنیدند و مبهوت ماندند…

چشمان خود را فروبندید تا فاطمه دختر محمد گذر کند!

در آن هیاهو می‌خواستم فریاد کشم، فریاد برآورم که ای مادر!…

این گروه در دنیا بر غربت شما گریسته اند؛

اینان چشمان خود را پراز اشک بر مظلومیت شما کرده بودند؛

اینان دشمنان شما و کسانی را که بر شما ظلم کردند، به دل دشمن می‌داشتند؛

اینان قلوب خود را از دوستی شما و فرزندانتان پرکرده بودند؛

اینان خانه‌هایشان را محل پرورش کودکانی با محبت شما قرار داده بودند؛

اینان به فرزندان خود بغض دشمنان شما را آموخته بودند؛

اینان در تندباد مصلحت اندیشی ها و نظریه‌های رنگارنگ، آنی در نشر مظلومیت شما تزلزل نیافته بودند؛

اینان در هجوم تبلیغات دزدان عقیده بر مرام دوستی شما باقی مانده بودند؛

مادر! حال چگونه می‌توانند از دیدن عزّ و جلال شما دیده فروشویند؟

اینک زمان آن رسیده که پس از قرون و اعصار سرخوردگی، شکوه شما را به تماشا نشینند؛

اکنون می‌خواهند سربلندی خود را که ریشه در قرب الهی شما دارد، به عالمیان بنمایند.

شایدکسی درگوشم خواند:اندکی صبر کن! تماشای این همه جلالت، ظرفی بیش ازتحمل شمایان می‌طلبد.

کاروان او گذشت و در سایه عرش خدا توقف کرد…

محشریان شنیدند که بضعه رسول دست به دعا برداشت که خدایا! حسن و حسین ام را به من بنمایان! نه قلم را یارای به تصویر کشیدن آن صحنه است و نه زبان را توان بازگو کردن که چه محشری بود دیدار مادر و فرزندان.

آن گاه از جانب پروردگار عالمیان ندا آمد:

ای فاطمه! بخواه از من، که هر چه امروز بخواهی نثار قدمت می‌کنم

… و او گفت: خدایا! شیعیانم

فدای تو مادر که با چنان عطوفتی به یاد دوستدارانت هستی

خطاب شد: همه را بخشیدم، حاجتی دیگر بخواه

… باز گفت: خدایا! شیعیان فرزندانم

خطاب شد: همه را بخشیدم

آن قدر او خواست و خدا آن قدر عطا کرد که دیگر جز سیه رویان تیره بخت و دوست داران ستم و بدعت، کسی باقی نماند؛ همانان که در دنیا دنباله روی سقیفه را برگزیدند، چشمان شان را به روی ستم‌هایی که بر شما رفت بستند و هر روز نوایی ساز کردند که شهادت ات افسانه است، تو برای دنیا با سقیفه نشینان به جنگ برخاستی و ….

و آن وقت معلوم خواهد شد که نه مظلومیت شما قابل رد کردن است و نه شهادتتان انکار شدنی، و نحن نقول الحمدلله رب العالمین.
 



سید حیدر حسینی/ وبلاگ من هم شیعه هستم